هدایت فطری انسان در قرآن کریم
پرسش :
قرآن در تبیین «هدایت فطری» انسان چه می فرماید؟
پاسخ :
خداوند در آیه هشتم سوره شمس پس از سوگند به جان آدمى و آفریننده جان و روح، به مسأله الهام فجور و تقوا اشاره کرده و مى فرماید: (خداوند فجور و تقوا را به نفس آدمى الهام کرد)؛ «فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها».
«اِلْهام» از مادّه «لَهْمْ» (بر وزن فهم) به معنى بلعیدن یا نوشیدن چیزى است.(1) سپس به معنى القاء مطلب به قلب انسان از سوى پروردگار آمده است؛ گوئى قلب، آن مطلب را با تمام وجود خود مى نوشد و مى بلعد. البته الهام معنى دیگرى نیز دارد و آن وحى است که گاه در این معنى نیز به کار رفته است. «فجور» به معنى دریدن پرده تقوا و ارتکاب گناهان است که از مادّه «فجر» که به معنى شکافتن وسیع یا شکافتن تاریکى شب به وسیله سپیده صبح است. «تَقْوَى» نیز از مادّه «وقایه» به معنى نگهدارى است؛ و در اینجا منظور امورى است که آدمى را از آلودگى به گناه و زشتى باز مى دارد. روى هم رفته از این آیه به خوبى استفاده مى شود که خداوند مسأله درک حسن و قبح عقلى و فهم نیک و بد را به صورت فطرى در درون جان انسان قرار داده، تا او را در مسیر سعادت و تکامل از این طریق هدایت کند. امام صادق(عیه السلام) در حدیثى که در تفسیر این آیه آمده، می فرماید: «بَیَّنَ لَها ماتَاْتِى وَ ماتَرَک»(2)؛ (منظور این است که خداوند براى انسان تبیین کرد چه چیزهایى را باید انجام دهد و چه چیزها را باید ترک گوید [یا به تعبیر دیگر بایدها و نبایدها را به او آموخت]).
در اینکه چرا «فجور» بر «تقوا» مقدّم داشته شده؟ بعضى از مفسّران گفته اند: به خاطر آن است که پاکى از گناه زمینه اى است براى آراسته شدن به تقوا؛ چرا که همیشه تخلیه قبل از تحلیه و پاکسازى پیش از بازسازى است.(3) به هر حال اگر درک حسن و قبح افعال براى انسان فطرى نبود؛ و مثلا انسان براى فهم زشتى ظلم و خوبى عدالت و احسان و اعمال دیگرى از این قبیل، نیاز به استدلال داشت، مسلّمآ نظام جامعه انسانى به هم مى ریخت؛ چرا که در استدلالات نظرى اختلاف عقیده بسیار پیدا مى شد و چون پایه محکم وجدانى براى این معنى وجود نداشت هرکس به خود اجازه مى داد هر کارى را انجام دهد. آرى این هدایت الهى در زندگى اجتماعى انسان فوق العاده سرنوشت ساز است، و این نعمت و این هدایت بزرگ به قدرى مهم است که قابل مقایسه با نعمت هاى دیگر نیست.
در آیه 30 سوره روم نیز مسأله فطرى بودن دین مطرح شده است؛ آن هم دین «حنیف» یعنى خالى از هر گونه تمایل و گرایش به سوى باطل و کجى، و پاک از هرگونه شرک و آلودگى؛ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلَّدیْنِ حَنِیْفَآ فِطْرَةَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها»؛ (پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این سرشت الهى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده). تعبیر به «دین» با توجّه به وسعت مفهوم آن که تمام مبانى اصول دین و حداقل کلیّات فروع دین را شامل مى شود؛ نشان مى دهد که نه تنها خداشناسى و توحید، بلکه تمام اصول و فروع دین به طور اجمال و به صورت فطرى از همان آغاز در درون جان انسان قرار داشته، و این «هدایت تکوینى» هنگامى که با «هدایت تشریعى» انبیاءِ هماهنگ شد مىتواند مؤثّرترین جاذبه را در انسان ایجاد کند.
بنابراین هر دعوتى که در شریعت وجود دارد؛ ریشه آن در اعماق فطرت آدمى نهفته است. هیچ مذهبى با خواسته هاى فطرى انسان مبارزه نمى کند؛ بلکه از طریق مشروع آنها را هدایت و تکمیل مى نماید و به این ترتیب خدا پرستى و دیندارى به عنوان «هدایت تکوینى» در درون جان انسان وجود دارد، و اگر انحرافى پیدا مىشود عارضى است؛ و لذا وظیفه انبیاء این است که این انحرافات عارضى را زائل کنند تا فطرت اصلى امکان شکوفائى یابد.
در سوره «علق» نیز نخست از تعلیم الهى به وسیله قلم سخن مى گوید؛ و سپس به طور کلّى از تعلیم آدمى نسبت به مسائلی که نمى دانسته، و مى فرماید: ([پروردگارت] که با قلم [به مردم چیزها را] تعلیم داده است * و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت)؛ «اَلَّذِىْ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ». تعلیم الهى به وسیله قلم ممکن است اشاره به این باشد که براى نخستین بار نوشتن و خواندن به وسیله انبیاى الهى صورت گرفت.(4) و یا به خاطر آن است که خداوند این ذوق و استعداد را در درون روح انسان به عنوان یک هدایت فطرى ایجاد کرد که بعد از شکوفا شدن خواندن و نوشتن ابداع گردید و دوران تاریخ بشر با پیدایش خط شروع شد - مى دانیم مرز میان دوران تاریخ و قبل از تاریخ همان مسأله پیدایش خط است - در هر صورت تعلیم از طریق قلم از طریق هدایت الهى صورت گرفته است.
جمله «عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ»؛ (و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت)، مى تواند اشاره به علوم فطرى مختلفى باشد که خداوند در وجود انسان به یادگار گذارده؛ اعم از درک حسن و قبح و فجور و تقوى، و همچنین قضایاى بدیهى که پایه قضایاى نظرى در علوم استدلالى مى شود و نیز آگاهى بر مبانى دین و اصول احکام الهى.
در ابتدای سوره «الرحمن» نیز بعد از آنکه تعلیم قرآن را به خداوند رحمان که منبع انواع رحمت ها و کرامت ها است نسبت مى دهد؛ سخن از آفرینش انسان به میان آورده و مى گوید: (انسان را آفرید * و به او سخن گفتن آموخت)؛ «خَلَقَ اْلأنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ».
«بیان» مفهوم عامى دارد که به هر چیز آشکار کننده گفته مى شود؛ خواه انواع استدلالات عقلى و منطقى باشد که مبیّن مسائل پیچیده است، یا خط و کتابت و یا سخن گفتن، هر چند شاخص آنها سخن گفتن است. مفسّران در تفسیر «بَیان» احتمالات زیادى داده اند. بعضى آن را به معنى تبیین خیر و شر و بعضى حلال و حرام و بعضى به معنى اسم اعظم و بعضى به معنى تعلیم لغت دانسته اند.(5) ولى روشن است که ظاهر «بیان» همان سخن گفتن است؛ و احتمالات دیگر ضعیف به نظر مى رسد.(6)
در اینکه خداوند چگونه سخن گفتن را به انسان تعلیم داد؟ بعضى گفته اند: منظور این است که واضع لغات خداوند بوده و سپس از طریق وحى به انبیاء تعلیم فرموده است. ولى ظاهرآ دلیل روشنى براى این معنى در دست نیست؛ بلکه منظور الهام باطنى از سوى خدا به نوع انسان است که با ایجاد صوت از طریق حنجره و سپس ایجاد حروف به وسیله گردش زبان و تکیه بر مخارج حروف و بعد از طریق ترکیب آنها به یکدیگر و ایجاد کلمات و سپس نام گذارى اشیاء و مفاهیم مختلف، توانائى یافته است که مقاصد درونى خود را از این طریق که هم سهل و آسان و هم در اختیار همگان است، تمام مفاهیم مادّى و معنوى، جزئى و کلّى، مستقل و وابسته را از هر قبیل منعکس کند؛ و به راستى اگر این استعداد خلّاق خدا داد نبود و انسان سخن گفتن نمى دانست نه تمدّنى وجود داشت و نه علم و دانش تا این حد ترقّى مى کرد و نه انسان مى توانست پایه هاى زندگى را بر اساس تعاون و همکارى جمعى قرار دهد؛ چرا که همکارى فرع رابطه نزدیک با یکدیگر است.
در تفسیر «المیزان» آمده است یکى از مهم ترین دلائل بر اینکه هدایت انسان به سوى «بیان» از طریق الهام الهى صورت گرفته، همان اختلاف لغات امّت ها و طوائف است که هر امّت و طائفه اى با ویژگى هایى که در خصائص روحى و اخلاق نفسانى و مناطق طبیعى دارند براى خود لغتى وضع کرده اند.(7) بعضى از محقّقان عدد زبان هاى موجود در دنیا را بالغ بر سه هزار زبان دانسته اند و بعضى عدد را از این نیز بالاتر گفته اند؛(8) و این تنوّع به راستى عجیب و از نشانه هاى قدرت و عظمت خدا است. اصل سخن گفتن از آیات بزرگ حق است و این تنوّع لغات، آیت بزرگ دیگرى است؛ و هر دو از ویژگى هاى خلقت بشر محسوب مى شود.
ممکن است بعضى از پرندگان با آموزشهاى مکرّر سخنان جذابّى بگویند، ولى بدون شک کار آنها چیزى جز تقلید در الفاظ بسیار محدود از انسان نیست، بى آنکه مفاهیم همه جمله ها را نیز درک کنند. تنها انسان است که مى تواند به طور نامحدود جمله بسازد و مفاهیم مختلف را در قالب آن بریزد و بیان کند و این کار را با آگاهى کامل انجام دهد.
در حدیث توحید مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نیز به این آیت بزرگ الهى توجّه داده شده است؛ و امام(علیه السلام) به مفضّل مى فرماید: «درباره صدا و سخن گفتن و آلات و ابزار آن که در انسان فراهم شده بسیار بیندیش»، و بعد امام(علیه السلام) جزئیات آن را براى مفضّل تشریح کرده و او را به مطالعه در این باره دعوت مى کند.(9)
علاوه بر این در سوره «غاشیه» پیامبر را مخاطب ساخته و به او دستور مىدهد: (پس تذکّر ده که تو فقط تذکّردهنده اى!)؛ «فَذَکِّرْ اِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ». تعبیر به «تذکر»؛ (یادآورى) ممکن است اشاره به این معنى باشد که حقائق این علوم و دانش ها و عصاره این تعلیمات در درون روح و جان انسان طبق هدایت الهى وجود دارد؛ سپس در سایه تعلیمات انبیاء و پیامبران شکوفا مى گردد، از مرحله «کمون» به مرحله «بروز» و از «اجمال» به «تفصیل» و از «درون» به «برون» مى آید.
این آیه چهار بار در قرآن مجید در سوره «قمر» آمده است که در ضمن بیان ماجراى قوم «فرعون» و «عاد» و «ثمود» و قوم «لوط» مى فرماید: «وَلَقَدْ یَسَّرْنا الْقُرآنَ لِلِّذکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»(10)؛ (ما قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم؛ آیا کسى هست که پند گیرد؟!).
این سخن از بعضى فلاسفه «یونان» نیز معروف است که مى گوید: علوم و دانش ها چیزى جز یادآورى نیست. همه اصول علمى بدون استثناء در درون روح انسان به ودیعت نهاده شده، انسان آنها را فراموش کرده ولى به کمک معلّمان آنها را یادآورى مى کند. «فخررازى» در تفسیر خود مى گوید: «اگر کسى بگوید این تعبیر دلیل بر آن است که چیزى قبلا در خاطره انسان ها بوده سپس فراموش شده است؛ در پاسخ مى گوئیم: آرى چنین است. تسلیم در مقابل حق در فطرت هر انسانى وجود دارد، و گاه به فراموشى سپرده مى شود؛ اینجا است که یادآورى مى شود تا به فطرت خود باز گردد».(11) به هر حال این آیات مجموعآ دلیل زنده اى بر هدایت هاى فطرى الهى نسبت به نوع انسان است.
پینوشتها:
(1). لسان العرب، ابن منظور محمد بن مکرم، دار صادر، بیروت، 1414 ق، چاپ سوم، ج 12، ص 544، مادّه «لهم» - بنابراین وقتى این مادّه به باب افعال مىرود معنى بلعانیدن ونوشانیدن دارد. بعضى گفتهاند الهام فقط در امر خیر به کار مى رود و الهام فجور در آیه نیز به منظور پرهیز از آن است.
(2). تفسیر نور الثقلین، عروسى حویزى عبد على بن جمعه، تحقیق: سید هاشم رسولى محلات، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415 ق، چاپ چهارم، ج 5، ص 586، سورة شمس، آیات 1 الى 15، ح 7.
(3). روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، آلوسى سید محمود، تحقیق: على عبدالبارى عطیه، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق، چاپ اول، ج 15، ص 360.
(4). جمعى از مفسّران نقل کردهاند: نخستین کسى که به وسیله قلم نوشت آدم (ع) بود. (الجامع لأحکام القرآن، قرطبى محمد بن احمد، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ش، چاپ اول، ج 21، ص 122 تفسیر روح البیان، حقى بروسوى اسماعیل، دارالفکر، بیروت، بى تا، ج 10، ص، سوره علق، آیات 5 الى 8).
(5). الجامع لأحکام القرآن، قرطبى محمد بن احمد، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ش، چاپ اول، ج 18، ص 153؛ روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، آلوسى سید محمود، تحقیق: على عبدالبارى عطیه، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق، چاپ اول، ج 14، ص100.
(6). اگر در بعضى از روایات بیان به معنى اسم اعظم تفسیر شده در واقع از قبیل ذکر یک مصداق روشن است.
(7). المیزان فى تفسیر القرآن، طباطبایى سید محمد حسین، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417 ق، چاپ پنجم، ج 9، ص 95.
(8). دائرة المعارف، محمد فرید وجدی، دار الفکر، بیروت، ۱۹۷۹م، ص 364.
(9). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم، ج 3، ص 71، باب 4 (الخبر المشتهر بتوحید المفضل بن عمر).
(10). قرآن کریم، سوره قمر، آیات: 17، 22، 32 و 40.
(11). مفاتیح الغیب، فخرالدین رازى ابوعبدالله محمد بن عمر، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1420 ق، چاپ سوم، ج 29، ص 318.
منبع: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386 ش، چاپ نهم، ج 2، ص 135.
خداوند در آیه هشتم سوره شمس پس از سوگند به جان آدمى و آفریننده جان و روح، به مسأله الهام فجور و تقوا اشاره کرده و مى فرماید: (خداوند فجور و تقوا را به نفس آدمى الهام کرد)؛ «فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها».
«اِلْهام» از مادّه «لَهْمْ» (بر وزن فهم) به معنى بلعیدن یا نوشیدن چیزى است.(1) سپس به معنى القاء مطلب به قلب انسان از سوى پروردگار آمده است؛ گوئى قلب، آن مطلب را با تمام وجود خود مى نوشد و مى بلعد. البته الهام معنى دیگرى نیز دارد و آن وحى است که گاه در این معنى نیز به کار رفته است. «فجور» به معنى دریدن پرده تقوا و ارتکاب گناهان است که از مادّه «فجر» که به معنى شکافتن وسیع یا شکافتن تاریکى شب به وسیله سپیده صبح است. «تَقْوَى» نیز از مادّه «وقایه» به معنى نگهدارى است؛ و در اینجا منظور امورى است که آدمى را از آلودگى به گناه و زشتى باز مى دارد. روى هم رفته از این آیه به خوبى استفاده مى شود که خداوند مسأله درک حسن و قبح عقلى و فهم نیک و بد را به صورت فطرى در درون جان انسان قرار داده، تا او را در مسیر سعادت و تکامل از این طریق هدایت کند. امام صادق(عیه السلام) در حدیثى که در تفسیر این آیه آمده، می فرماید: «بَیَّنَ لَها ماتَاْتِى وَ ماتَرَک»(2)؛ (منظور این است که خداوند براى انسان تبیین کرد چه چیزهایى را باید انجام دهد و چه چیزها را باید ترک گوید [یا به تعبیر دیگر بایدها و نبایدها را به او آموخت]).
در اینکه چرا «فجور» بر «تقوا» مقدّم داشته شده؟ بعضى از مفسّران گفته اند: به خاطر آن است که پاکى از گناه زمینه اى است براى آراسته شدن به تقوا؛ چرا که همیشه تخلیه قبل از تحلیه و پاکسازى پیش از بازسازى است.(3) به هر حال اگر درک حسن و قبح افعال براى انسان فطرى نبود؛ و مثلا انسان براى فهم زشتى ظلم و خوبى عدالت و احسان و اعمال دیگرى از این قبیل، نیاز به استدلال داشت، مسلّمآ نظام جامعه انسانى به هم مى ریخت؛ چرا که در استدلالات نظرى اختلاف عقیده بسیار پیدا مى شد و چون پایه محکم وجدانى براى این معنى وجود نداشت هرکس به خود اجازه مى داد هر کارى را انجام دهد. آرى این هدایت الهى در زندگى اجتماعى انسان فوق العاده سرنوشت ساز است، و این نعمت و این هدایت بزرگ به قدرى مهم است که قابل مقایسه با نعمت هاى دیگر نیست.
در آیه 30 سوره روم نیز مسأله فطرى بودن دین مطرح شده است؛ آن هم دین «حنیف» یعنى خالى از هر گونه تمایل و گرایش به سوى باطل و کجى، و پاک از هرگونه شرک و آلودگى؛ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلَّدیْنِ حَنِیْفَآ فِطْرَةَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها»؛ (پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این سرشت الهى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده). تعبیر به «دین» با توجّه به وسعت مفهوم آن که تمام مبانى اصول دین و حداقل کلیّات فروع دین را شامل مى شود؛ نشان مى دهد که نه تنها خداشناسى و توحید، بلکه تمام اصول و فروع دین به طور اجمال و به صورت فطرى از همان آغاز در درون جان انسان قرار داشته، و این «هدایت تکوینى» هنگامى که با «هدایت تشریعى» انبیاءِ هماهنگ شد مىتواند مؤثّرترین جاذبه را در انسان ایجاد کند.
بنابراین هر دعوتى که در شریعت وجود دارد؛ ریشه آن در اعماق فطرت آدمى نهفته است. هیچ مذهبى با خواسته هاى فطرى انسان مبارزه نمى کند؛ بلکه از طریق مشروع آنها را هدایت و تکمیل مى نماید و به این ترتیب خدا پرستى و دیندارى به عنوان «هدایت تکوینى» در درون جان انسان وجود دارد، و اگر انحرافى پیدا مىشود عارضى است؛ و لذا وظیفه انبیاء این است که این انحرافات عارضى را زائل کنند تا فطرت اصلى امکان شکوفائى یابد.
در سوره «علق» نیز نخست از تعلیم الهى به وسیله قلم سخن مى گوید؛ و سپس به طور کلّى از تعلیم آدمى نسبت به مسائلی که نمى دانسته، و مى فرماید: ([پروردگارت] که با قلم [به مردم چیزها را] تعلیم داده است * و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت)؛ «اَلَّذِىْ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ». تعلیم الهى به وسیله قلم ممکن است اشاره به این باشد که براى نخستین بار نوشتن و خواندن به وسیله انبیاى الهى صورت گرفت.(4) و یا به خاطر آن است که خداوند این ذوق و استعداد را در درون روح انسان به عنوان یک هدایت فطرى ایجاد کرد که بعد از شکوفا شدن خواندن و نوشتن ابداع گردید و دوران تاریخ بشر با پیدایش خط شروع شد - مى دانیم مرز میان دوران تاریخ و قبل از تاریخ همان مسأله پیدایش خط است - در هر صورت تعلیم از طریق قلم از طریق هدایت الهى صورت گرفته است.
جمله «عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ»؛ (و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت)، مى تواند اشاره به علوم فطرى مختلفى باشد که خداوند در وجود انسان به یادگار گذارده؛ اعم از درک حسن و قبح و فجور و تقوى، و همچنین قضایاى بدیهى که پایه قضایاى نظرى در علوم استدلالى مى شود و نیز آگاهى بر مبانى دین و اصول احکام الهى.
در ابتدای سوره «الرحمن» نیز بعد از آنکه تعلیم قرآن را به خداوند رحمان که منبع انواع رحمت ها و کرامت ها است نسبت مى دهد؛ سخن از آفرینش انسان به میان آورده و مى گوید: (انسان را آفرید * و به او سخن گفتن آموخت)؛ «خَلَقَ اْلأنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ».
«بیان» مفهوم عامى دارد که به هر چیز آشکار کننده گفته مى شود؛ خواه انواع استدلالات عقلى و منطقى باشد که مبیّن مسائل پیچیده است، یا خط و کتابت و یا سخن گفتن، هر چند شاخص آنها سخن گفتن است. مفسّران در تفسیر «بَیان» احتمالات زیادى داده اند. بعضى آن را به معنى تبیین خیر و شر و بعضى حلال و حرام و بعضى به معنى اسم اعظم و بعضى به معنى تعلیم لغت دانسته اند.(5) ولى روشن است که ظاهر «بیان» همان سخن گفتن است؛ و احتمالات دیگر ضعیف به نظر مى رسد.(6)
در اینکه خداوند چگونه سخن گفتن را به انسان تعلیم داد؟ بعضى گفته اند: منظور این است که واضع لغات خداوند بوده و سپس از طریق وحى به انبیاء تعلیم فرموده است. ولى ظاهرآ دلیل روشنى براى این معنى در دست نیست؛ بلکه منظور الهام باطنى از سوى خدا به نوع انسان است که با ایجاد صوت از طریق حنجره و سپس ایجاد حروف به وسیله گردش زبان و تکیه بر مخارج حروف و بعد از طریق ترکیب آنها به یکدیگر و ایجاد کلمات و سپس نام گذارى اشیاء و مفاهیم مختلف، توانائى یافته است که مقاصد درونى خود را از این طریق که هم سهل و آسان و هم در اختیار همگان است، تمام مفاهیم مادّى و معنوى، جزئى و کلّى، مستقل و وابسته را از هر قبیل منعکس کند؛ و به راستى اگر این استعداد خلّاق خدا داد نبود و انسان سخن گفتن نمى دانست نه تمدّنى وجود داشت و نه علم و دانش تا این حد ترقّى مى کرد و نه انسان مى توانست پایه هاى زندگى را بر اساس تعاون و همکارى جمعى قرار دهد؛ چرا که همکارى فرع رابطه نزدیک با یکدیگر است.
در تفسیر «المیزان» آمده است یکى از مهم ترین دلائل بر اینکه هدایت انسان به سوى «بیان» از طریق الهام الهى صورت گرفته، همان اختلاف لغات امّت ها و طوائف است که هر امّت و طائفه اى با ویژگى هایى که در خصائص روحى و اخلاق نفسانى و مناطق طبیعى دارند براى خود لغتى وضع کرده اند.(7) بعضى از محقّقان عدد زبان هاى موجود در دنیا را بالغ بر سه هزار زبان دانسته اند و بعضى عدد را از این نیز بالاتر گفته اند؛(8) و این تنوّع به راستى عجیب و از نشانه هاى قدرت و عظمت خدا است. اصل سخن گفتن از آیات بزرگ حق است و این تنوّع لغات، آیت بزرگ دیگرى است؛ و هر دو از ویژگى هاى خلقت بشر محسوب مى شود.
ممکن است بعضى از پرندگان با آموزشهاى مکرّر سخنان جذابّى بگویند، ولى بدون شک کار آنها چیزى جز تقلید در الفاظ بسیار محدود از انسان نیست، بى آنکه مفاهیم همه جمله ها را نیز درک کنند. تنها انسان است که مى تواند به طور نامحدود جمله بسازد و مفاهیم مختلف را در قالب آن بریزد و بیان کند و این کار را با آگاهى کامل انجام دهد.
در حدیث توحید مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نیز به این آیت بزرگ الهى توجّه داده شده است؛ و امام(علیه السلام) به مفضّل مى فرماید: «درباره صدا و سخن گفتن و آلات و ابزار آن که در انسان فراهم شده بسیار بیندیش»، و بعد امام(علیه السلام) جزئیات آن را براى مفضّل تشریح کرده و او را به مطالعه در این باره دعوت مى کند.(9)
علاوه بر این در سوره «غاشیه» پیامبر را مخاطب ساخته و به او دستور مىدهد: (پس تذکّر ده که تو فقط تذکّردهنده اى!)؛ «فَذَکِّرْ اِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ». تعبیر به «تذکر»؛ (یادآورى) ممکن است اشاره به این معنى باشد که حقائق این علوم و دانش ها و عصاره این تعلیمات در درون روح و جان انسان طبق هدایت الهى وجود دارد؛ سپس در سایه تعلیمات انبیاء و پیامبران شکوفا مى گردد، از مرحله «کمون» به مرحله «بروز» و از «اجمال» به «تفصیل» و از «درون» به «برون» مى آید.
این آیه چهار بار در قرآن مجید در سوره «قمر» آمده است که در ضمن بیان ماجراى قوم «فرعون» و «عاد» و «ثمود» و قوم «لوط» مى فرماید: «وَلَقَدْ یَسَّرْنا الْقُرآنَ لِلِّذکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»(10)؛ (ما قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم؛ آیا کسى هست که پند گیرد؟!).
این سخن از بعضى فلاسفه «یونان» نیز معروف است که مى گوید: علوم و دانش ها چیزى جز یادآورى نیست. همه اصول علمى بدون استثناء در درون روح انسان به ودیعت نهاده شده، انسان آنها را فراموش کرده ولى به کمک معلّمان آنها را یادآورى مى کند. «فخررازى» در تفسیر خود مى گوید: «اگر کسى بگوید این تعبیر دلیل بر آن است که چیزى قبلا در خاطره انسان ها بوده سپس فراموش شده است؛ در پاسخ مى گوئیم: آرى چنین است. تسلیم در مقابل حق در فطرت هر انسانى وجود دارد، و گاه به فراموشى سپرده مى شود؛ اینجا است که یادآورى مى شود تا به فطرت خود باز گردد».(11) به هر حال این آیات مجموعآ دلیل زنده اى بر هدایت هاى فطرى الهى نسبت به نوع انسان است.
پینوشتها:
(1). لسان العرب، ابن منظور محمد بن مکرم، دار صادر، بیروت، 1414 ق، چاپ سوم، ج 12، ص 544، مادّه «لهم» - بنابراین وقتى این مادّه به باب افعال مىرود معنى بلعانیدن ونوشانیدن دارد. بعضى گفتهاند الهام فقط در امر خیر به کار مى رود و الهام فجور در آیه نیز به منظور پرهیز از آن است.
(2). تفسیر نور الثقلین، عروسى حویزى عبد على بن جمعه، تحقیق: سید هاشم رسولى محلات، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415 ق، چاپ چهارم، ج 5، ص 586، سورة شمس، آیات 1 الى 15، ح 7.
(3). روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، آلوسى سید محمود، تحقیق: على عبدالبارى عطیه، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق، چاپ اول، ج 15، ص 360.
(4). جمعى از مفسّران نقل کردهاند: نخستین کسى که به وسیله قلم نوشت آدم (ع) بود. (الجامع لأحکام القرآن، قرطبى محمد بن احمد، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ش، چاپ اول، ج 21، ص 122 تفسیر روح البیان، حقى بروسوى اسماعیل، دارالفکر، بیروت، بى تا، ج 10، ص، سوره علق، آیات 5 الى 8).
(5). الجامع لأحکام القرآن، قرطبى محمد بن احمد، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ش، چاپ اول، ج 18، ص 153؛ روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، آلوسى سید محمود، تحقیق: على عبدالبارى عطیه، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق، چاپ اول، ج 14، ص100.
(6). اگر در بعضى از روایات بیان به معنى اسم اعظم تفسیر شده در واقع از قبیل ذکر یک مصداق روشن است.
(7). المیزان فى تفسیر القرآن، طباطبایى سید محمد حسین، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417 ق، چاپ پنجم، ج 9، ص 95.
(8). دائرة المعارف، محمد فرید وجدی، دار الفکر، بیروت، ۱۹۷۹م، ص 364.
(9). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم، ج 3، ص 71، باب 4 (الخبر المشتهر بتوحید المفضل بن عمر).
(10). قرآن کریم، سوره قمر، آیات: 17، 22، 32 و 40.
(11). مفاتیح الغیب، فخرالدین رازى ابوعبدالله محمد بن عمر، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1420 ق، چاپ سوم، ج 29، ص 318.
منبع: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386 ش، چاپ نهم، ج 2، ص 135.
پرسش و پاسخ مرتبط
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}